امید

امید جان تا این لحظه 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن دارد

شکر پنیر خودم

سلام لطفا سرتون کمی به چپ کج کنید :)


تاریخ : 06 اسفند 1392 - 00:31 | توسط : مامان امید | بازدید : 705 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

روز عاشقان

به نام خلق هستی

این پست هفته پیش گذاشتم  اشتباه شده بود.

ولی الان دباره میریم سراغ امروز

این روز زیبا  را به همه عاشقای دنیا (عاشققای واقعی)تبریک میگم.

 

خودم هم از اینجا به همسرم وپسرم این روز تبریک میگم ومیگم که خیلی دوستون دارم عشقاااااااااااااای مممممممممن(مامان جونم تولدت مبارک)

این هم یه عکس زیبا

 با آرزوی بهترینها برای شما دوستان

بدرود☺


تاریخ : 25 بهمن 1392 - 09:48 | توسط : مامان امید | بازدید : 992 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

عکس1

درود بر دوستان گل

میریم سراغ چند تا از عکس های امید سری دوم به همراه  عکس اقوام(بچه ها)

اینجا با هم داشتیم میرفتیم بیرون:)

امید به همراه باب اسفنجی

ایشون هم ملیکا خانم عزیز خاله (شهریور 92)خونه ما

امید به همراه ملیکا خانم:)

ملیکا عاشق بچه هاست خوب به خودم رفته خخخخخخ

یه سره وقتی با امید یا بغلش میکنه امید یا با هاش بازی میکنه.عسلمه

آقا مهدی قل ملیکا خانم که 5دقیقه کوچک تر

 

ملیکا وامید ومهدی جون

مهدی وملیکا  دوقولو های افسانه ایایشون هم شکر خودم که رفته بودیم محلات به همراه خا نواده عمو فرهنگی (آرتین وخاله)

ایشونم آقا کمیل گل پسر دایی جواد

یاسمین زهرا دختر شیطون بلای عمو محسن  که مامانش میگه انقد شیطون فرقی با پسرا نداره.

 

شما در قابلمه .

این قابلمه رو از بالکن آوردم تا مرتب کنیم .شما هر روز میکشی این اتاق واون اتاق

اسبا ب بازی جدید.دستتونم که رو لپت موقع نشستن لپت خورد به قابلمه بلا میسر

 

میگم قابلمه روشستم فک نکنید کثیف ها .این سفیدیا به خاطر بلایی که آب شور آورده.

اون شب حسابی بازی کردی

تازه تو شستن ظرف ها به من کمک کردی عمرمبعد از کلی بازی  وشیطونی وکمک به من هم شستن ظرف ها هم جمع وجر کردن خونه خیلی ناز  مثل فرشته وچولو خوابیدی

البته فقط 10 دقیقه خوابیدی تا شما رو گذاشتم روی تخت 3 تا 4 دقیقه بعد بیدار شدی و پر انرژی.

تازه شما با هیچی مشکل نداری جز خوابیدن .هر موقع که میگیم وقت خواب غر غر وبغض میکنی میگی نمیخوام

حتی ساعت 1یا 2 شب.عسلی دیگه نمیشه .

عشقای من

نوشتم یادگاری تا بماند روزگاری. میسگارمتون به خدا دوستان وعزیزان :) :)

 


تاریخ : 24 بهمن 1392 - 18:17 | توسط : مامان امید | بازدید : 992 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

عکس های برف بازی2

قرار بود عکس های جدید برف بازی شما رو بزارم که اومدم وعمل کنیم به قولمون

میریم سراغ اولین عکس

اینجا شما داخل ماشین مجید هستی(پسر عمه تون) آخه شنبه که برف اومد تا یکشنبه تقریبا برف ها آب شده بود ولی ماشین مجید کلی برف توش بود.این گوله رو هم درست کردی بزنی به سر مجید(به جای تشکر که برد شماروبرف بازی)

این سرسره رو هم بچه ها درست کردن وما هم استفاده کردیم

ما شالله اصلا سرما رو متوجه نمیشدی من یخ کردم ولی شما همچنان دوست داشتی بازی کنی.

باینکه سرسر داشت خراب میشد ولی هنوز سر بود.http://axgig.com/images/80769360149108539820.gif

پیش به سوی بازی

بزارببینم کدو پلاستیک بهتره؟؟؟

با اینکه امسال 4 ماه اول پاییز وزمستون سرا خورده بودی ولی

خوشحالم کلی بهت خوش گذشت وخدارو شاکرم به خاطر اینکه شما سرما نخوردی.

این عکسم از طقه ششم که الان ساکنیم گرفتم.بعد از این همه رما میچسبه

بدرود

 


تاریخ : 23 بهمن 1392 - 17:48 | توسط : مامان امید | بازدید : 1392 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

عکس های پسر خوشگلم

سلام  با یه سری عکس اومدیم. نظر نشه فراموش:)

 یادمه وقتی نقاشی میکشیدیم رو صورتت  شما هی قلقلکت میومد ونمیزاشتی خاله رو صورتت نقاشی کن

اگه دقتم کنی نقاشی نصفه کارست.

ولی خیلی خوشحاب بودی .

از اونجا هم رفتیم خونه نیلوفر اینا که بعد از کلی بازی ودعوا وشیطنت

مامان نیلوفر گفت بهتر صورتت وبشوریم چون دیر وقت بو وگفت تو راه خوابش میبره .

خلاصه دو نفری افتادیم به جون شما وصورتت وشستیم آخه نمیزاشتی.

وقتی هم رفتیم خونه تنها کسی که خوابش نمیومد شما بودی.

پسرم

وقتی درباره تو حرف میزنم صورتم را دوست دارم :)

 

 

بدون تو زندگی معنایی ندارد برایم امیدم.

 

لبخندت زیباست و دنیایی از انرژیست برای ما.دعایم این است که لبانت همیشه خندان باشد پسرم

 


تاریخ : 23 بهمن 1392 - 17:20 | توسط : مامان امید | بازدید : 1458 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

کتاب های امید

 

خوش اومدید دوستان .

خوب اول از همه

حالا میریم سراغ کتاب های جوجه کوچولو مون آقا امید

.همون طور که گفتم کتاب وکتاب خوندن خیلی دوست داری وقتی برات کتاب میخرم چند بار باید اون کتاب وبرات بخونم .بعضی از این کتاب هارو از نمایشگاه برتون خریدم با سلیقه خودت گلم.

وقتی هم اومدیم خونه شروع کردم به خوندن همه شون فک کن.تاریخ برگزاری نمایشگاه92/11/3

الانم اینجایی ومیگی این برای کیه .منم یکی یکی دارم میگم بای شماست.

این دوتا کتاب رنگ آمیزی ولالایی رو بعد از اینکه رفتیم حرم برات خریدم .چوپان دروغ گو رو هم از نمایشگاه خریدیم.

 

اینجا هم یه سری کتاب که هم از نیشابور واز شیراز وهمینجا از نمایشگاه و کتاب فروشی.

خریدیم براتون.انقدر نمایشگاه ودوست داشتی که بعد از تموم شدنشم باز میگی بریم .

ولی 3روز با هم رفتیم نمایشگاه جای شما دوستان خالی

 

جدا کننده ها هم سلیقه خودت گلم

این کتابت جا مونده

این سه تا کتاب هم به بابایی گفتم وبابایی گفت که براش بخر الان نیازی نداره ولی بعد کمی بزرگ تر شد بهشون نیاز داره.

این شد دوباره رفتیم نمایشگاه واین کتاب ها رو گرفتم.

داستان های شاهنامه 1 و2البته داستان های شاهنامه رو تا قسمت ضحاک ماردوش وفریدون خوندم برات.

یکی از داستان های کلیله ودمنه هم خوندم برات

ماشالله هزار ماشالله که خیلی علاقه داری به کتاب وداستان

اینم فک کنم دهمین دفتر نقاشیت باشه دفتر نقاشی اولی رو نی نی بودی که فقط خط خطی کردی بعضیا رو هم با آبرنگ ومداد شمعی زحمت کشیدی والان که بزرگ تر شدی یکم رعایت میکنی وسعی میکنی نقاشی بکشی. این نقاشی رو هم من رنگ آمیزی کردم ولی شما کشیدی. اینم بگم که علاقه خاصی به رنگ آمیزی نداری وزود خسته میشی.

اینم نقاشی با اثر انگشت شما ومامان با آبرنگ های مامان

 

اینم نقاشی شما که مامان کلی ذوق کردم

از من وبابا وخودتون ویه دونه درخت که من اشتباهی سن شمارو زدم 3 سال و7ماه ببخشید دیگه  (3 سال و5 ماهه بودید )

خوب دوستان  گلم تا درودی دیگر بدرود


تاریخ : 19 بهمن 1392 - 20:50 | توسط : مامان امید | بازدید : 1431 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

1ساعت بعد از تولدوخاطره تلخ

سلام عزیزان

این عکس های امید تولد 2 سالگی و1ساعت بعد از تولدش که ...

مامان فدات شه با بابایی رفتید جلو مجتمع چرخ وفلک بازی که دوست بابایی جو میگیردش وشما رو محکم میچرخونه وشما میفتید زمین .

کلی گریه کردیم با هم گلم اون شب.

اسال قبل شما 1سال و10 ماه (ماهش دقیق نیدونم ببخشید)بودید شماشب لیلة الرغایب بود اون بلا بدتر بود

شما اون شب ساعت 10شب داشتید جلوی آینه ومیز ش بازی میکردید  منم حواسم نبود.که لب خوشگلت خورد به پایه میز وبرید

حتی الان که یادم میاد دلم کباب میشه

اینجا هم بعد از بخیه زدن لب شما داخل ماشین وداشتیم میومدیم خونه.

من قربون این نگاه معصومت بشم.فدات شم عسلم

اون شب هم خیلی شب بدی بود من که اصلا دل این چیزا رو ندارم وزود دلم ریش میشه

همین الان هم تا جاییت زخم میشه حتی خیلی کوچیک وکم .طاقت نمیارم ودلم برات کباب میشه .

خاطرت خیلی برام عزیز گلکم.

خداروشکر بابایی دلش قوی قوی .

البته اگه این جوری نبود دیگه هیچی..

خدا جون به خاطر همه نعمت های خوبی که به من هدیه دادی ازت ممنونم


تاریخ : 19 بهمن 1392 - 05:21 | توسط : مامان امید | بازدید : 958 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

تولد مامانی وروز ولنتاین

 

الان متوه یه چیزی شدم :

اینکه این پست یه هفته زودتر گذاشتم.خوب دیگه تاریخم گم کردم خخخخخ.پس پیشاپیش هم تولد مامان گلم

هم ولنتاین مبارک.

تولد مامانی جونم روز ولنتاینه

مممنون از مامان کیان جون که تشریف آوردید:))))

داستان ولنتاین از این قرارست:

 

در قرن سوم میلادی که مطابق میشود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران "در روم باستان فرمانروای بوده است به نام کلودیوس دوم"کلو دیوس" عقاید عجیبی داشت.ازجمله اینکه سربازی خواهد جنگید که مجرد باشد.از این رو ازدواج برای سربازان امپراطوری روم قدغن میکند.کلودیوس به قدری بی رحم وفرمانش به اندازه ای قاطع بود کهکسی جرات نمیکردازدواج کند. اما کشیشی به نام .النتیوس (همان ولنتاین خودمان) مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری میکرد.کلودیوس از این ماجرا با خبر شد ودستور داد ولنتاین را به زندان بیاندازد

ودر زندان عاشق دختر زندان بان میشود.سرانجام کشیش به جرم جاری کردن خطبه عقد عقد عشاق با قلبی عاشق اعدام میشود

بنا براین اورا به عنوان فدایی وشهید راه عشق میدانند واز آن زمان نماد وسمبلی میشود برای عشق.

بریم سر اصل مطلب خبر مهم

که امروز تولد مامانی امید (یعنی مامان مامان)

بهترینم تولدت مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک

مامانی تولدت مبارک ان شالله همیشه سالم وسلاااااامت باشی.

لبات همیشه پر خنده باشه.

درسته ازت دوریم ولی قلبمون بهتون نزدیک نزدیک مامان عزیزم.

http://www.kelishe.com/wp-content/uploads/2013/06/photo-Greeting-Birth-12.gif

به قول آبجی تامیا (دوست گلم)

دست وجییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ وهووووووووووووررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تولدت مبارک این آقای شیرینی فروش دارن کیک میارن

این هم یه کیکی خوشمزه.

بفرمایید نوش جان:)

بلیم سراغ کادوها

این کادوی من اول از همه یه بووووووووووووووووووووووووووس از راه دور لپت بیار جلو مامانی.

اوهوم حالا شد

کادوی امید

کادوی بابایی

ولی مامان جونم از اینا بگزریم .

دوست دارم فراوون بهترین مامان.

امیدوارم همیشه سلامت وشاد در کنار بابایی یاشید وبهترین ها را برای شما آرزومندم.

بابا موسی عاشقانه دوست دارم ومیگم بهترین بابا روی زمینی .

بعد از اشتباه 92/11/18

1392/11/25


تاریخ : 18 بهمن 1392 - 20:15 | توسط : مامان امید | بازدید : 1076 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

متحرک های زیبا

 

 

 

 

 

امیدوارم خوشتون بیاااااااد


تاریخ : 18 بهمن 1392 - 06:11 | توسط : مامان امید | بازدید : 852 | موضوع : وبلاگ | یک نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی